به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، عبدالحمید قدیریان در جمع هنرمندان انقلاب چهره شناخته شدهای است، پیش از آنکه هنرمند باشد، انسان دردمندی است که دغدغههای معنوی زیادی دارد، به هنر هم برای تجسم بخشیدن به همین دغدغهها میپردازد. به همین دلیل بیشتر از آنکه به مباحث هنری بپردازد، علاقه دارد درباره بنیادهای الهی و معنوی فرهنگ و هنر سخن بگوید.
دردهایش دردهای مشترک همه هنرمندانی است که دوران اصالت هنر در سالهای آغازین انقلاب را تجربه کردهاند. از سخنان او نوستالژیهای همه هنرمندان انقلاب و دفاع مقدس بروز میکند. هنر معنوی این طراح، نقاش و طراح صحنه در گذر این سالها، با تحمل دردهای ناشی از بیارزش تلقی شدن بسیاری از ارزشها و بیمعنا شدن بسیاری از آرمانها همچنان در مسیر ارزشهای دینی و انقلابی پیش میرود.آثار او امروز چنان صیقل خورده که آینهای شده است برای خوانش مولفههایی که دیگر کمتر مورد توجه هنرمندان امروز قرار میگیرد؛ ایدههایی که زمانی نه چندان دور، هنر همین دیار به اعتبار آنها استقلال داشت و ایستاده راه میرفت.
قدیریان در عموم محافل و مصاحبههایش بر لزوم توجه به ابعاد آسمانی و آرمانی هستی در هنر دست میگذارد و تاکید دارد که «اساس» هستی و خلاقیت در هنر امروز ما غایب است. دلیل این امر آن است که هنرمند در فضایی نفس میکشد که چندان از آن «بنیاد» و «اساس» خبری نیست. تقصیر در اینجا با هنرمندان نیست، قدیریان معتقد است که متفکران باید خوراک فکری مناسب به هنرمندان بدهند. این موضوعات و برخی مسائل فرهنگی و نسبت آن با اقتصاد در گفتوگوی قدیریان با تسنیم مطرح شده است که بخش نخست آن در ادامه میآید:
*تسنیم: استاد قدیریان یکی از موضوعاتی که مقام معظم رهبری در سخنرانی مشهد روی آن دست گذاشتند بحث اصالت و اهمیت فرهنگ در نسبت با حوزههایی مانند اقتصاد یا سیاست بود و اینکه فرهنگ نسبت به حوزههای دیگر امری تبعی و اعتباری نیست، بلکه اتفاقا اساس و محور حرکت در مسیر پیشرفتهای سیاسی یا اقتصادی است. ما نیازمند تبیین این معنا هستیم، شما فکر میکنید چرا باید این نگاه اصیل و اساسی را به فرهنگ داشته باشیم؟
آقا فرمودند فرهنگ مثل هوای تنفسی میماند. هوا جزو ملزومات زنده ماندن است، شما وقتی این تعبیر را در مورد فرهنگ می¬شنوید به این معنی نیست که ما هوا برای نفس کشیدن نداریم! بحث بر سر بودن یا نبودن هوا نیست، بر سر این است که هوای تنفسی ما پاک است یا خیر؟
در خصوص فرهنگ این پاکی یا ناپاکی به تفکر انسان برمیگردد. باید دید اولا انسان را چه گونه تعریف میکنیم و برای پاکی آن چه معیاری تعیین میکنیم و در مرحله بعد ببینیم غایت حرکت انسانی چیست و چه باید باشد! اگر غرب را در نظر بگیریم، مثلا آرمان لیبرالیستی آن را نگاه کنیم و یا مارکسیسم را مدنظر بگیریم، می بینیم آنها تعریفی از انسان ارائه میکنند و طبق آن تعریف راهشان را طی میکنند و به نتایجی که میخواهند میرسند. به همین خاطر است که میبینید آنها حتی برای تفکرات دیگر هم چالش ایجاد میکنند. چون از ابتدا میدانند چه میخواهند. به عبارت دیگر تعریفشان و اهدافشان مشخص و در یک سو است. آنها میدانند که چه غایتی برای انسان میخواهند و انسانها باید به کجا بروند. آنها اول تعریف انسان و بعد غایت او را مشخص میکنند، این بسیار نکته مهمی است و این چیزی است که ما کمتر درباره آن بحث میکنیم و از طرح شفاف این مباحث ترس داریم، یا به هر دلیل دغدغه طرح آنها را نداریم.
«رشد» در گرو «هوای تنفس» است: «اقتصاد» در گرو «فرهنگ»
*تسنیم: به نظر من باز ممکن است برخی همین هوا را امری تبعی و اعتباری در نظر بگیرند، یعنی باز برای آرمانهای اقتصادی و سیاسی اهمیت و ارزشی بیشتر از آرمانها و اهداف فرهنگی قائل باشند؟ به نظر میرسد خود این موضوع هم نیاز به تحلیل و تبیین بیشتری داشته باشد.
مسئله همین است که ما باید تعریف و تعبیر هوای تنفسی را روشن کنیم، وقتی تعریفمان از مقولهای درست و دقیق نباشد، طبیعتا برداشتها و استنباطهایمان هم به همان نسبت غلط خواهد بود. فرض کنید فردی صاحب فرزند نارسی میشود که نمیتواند در فضای عادی درست نفس بکشد، در این شرایط چه میکنند؟ سریع نوزاد را در اتاق اکسیژن قرار میدهند و فضایی را برای بیمار ایجاد میکنند که او بتواند در آنجا نفس بکشد و زنده بماند. این فضا، فضای بسیار مهمی است، زیرا اگر اکسیژن به بیمار نرسد، نمیتواند نفس بکشد، چه برسد به اینکه بخواهد رشد کند و یا روابطش با دیگران را سامان دهد و... به عبارت دیگر همه چیز زیر مجموعه این نفس کشیدن قرار میگیرد و به دنبال آن حاصل میشود؛ فرهنگ دقیقا چنین چیزی است. وقتی از این منظر به مقوله فرهنگ توجه میکنیم میبینیم که لیبرالها و کمونیستها در نسبت با ما نگاه دقیقتری به فرهنگ داشته و دارند. آنها خیلی خوب درک کرده اند که اگر نتواند اتمسفر(هوا) پیرامون جامعهشان را کنترل کنند، نمیتوانند به اهدافشان دست یابند. مثلا اگر آنها اهداف اقتصادی داشته باشند و بخواهند محصول یا خدماتشان به فروش برسانند خوب میدانند که تا نیاز کاذب ایجاد نکنند و افکار مردم را به سمت مصرفگرایی، دنیاگرایی و لذت جویی و ... سوق ندهند، نمیتوانند محصولاتشان را به فروش برسانند. آنها این فضا را با فرهنگ ایجاد میکنند و این نشان میدهد که آنها فهم دقیقتری از فرهنگ دارند. ما متاسفانه هنوز فرهنگ را از این منظر مورد بررسی قرار ندادهایم.
از سویی، حقیقت دیگری هم در این تفسیر وجود دارد، اینکه مقام معظم رهبری تاکید میکنند فرهنگ هزینهبر یا هزینهخور نیست، بلکه اتفاقا اقتصادی است، کاملا درست است. البته اگر ما این معنای دقیق از فرهنگ را بفهمیم و بر مبنای آن کار کنیم. ما چون درست فرهنگ و محصول فرهنگی را نفهمیدهایم، نمیتوانیم از طریق آن درآمد اقتصادی داشته باشیم، ما نمیدانیم محدوده تاثیرگذاری فرهنگ چقدر حیرتانگیز است.
*تسنیم: یکی از مشکلات ما این است که فرهنگ برای ما معنا و تاثیرگذاری حداقلی پیدا کرده است، فرهنگ به محصولات فرهنگی فروکاسته شده و آن هم ابعاد فانتزی و دکوری یافته است. نتیجه این شده که ما اصلا دید و نگاه فرهنگی به مقولات نداریم و فکر میکنیم فرهنگ یک حوزه جدا از همه حوزهها است و در صورت احساس نیاز میتوانیم به آن هم سری بزنیم. با وجود و حضور این معضل در جامعه و مسئولان ما موافقید؟
بله، متاسفانه. برای مثال ما یک فیلم سینمایی غربی را تنها به عنوان اینکه یک فیلم است تماشا میکنیم تا مثلا وقت بگذرد و نمیبینیم که امروز کشورهای غربی در تقابل با تفکر ما آثار هنری زیادی میسازند و چقدر هزینه و تلاش میکنند و ماهواره و شبکههای مختلفی میسازند تا به نتیجه برسند. اما ما اصلا برایمان مهم نیست.
فرهنگ برای مدیر غربی «سلاح» است، برای مدیر ایرانی «سرگرمی»
اصلا شما بیایید نگاه مدیر فرهنگی ما در تلویزیون یا دیگر رسانهها را با مدیران فرهنگی کشورهای غربی مثلا آمریکا مقایسه کنید، آنها میگویند من برای اینکه بتوانم بر ذهن و زندگی مردم حاکم بشوم، باید فرهنگ ایجاد کنم و این فرهنگ باید جذابیتهای مختلفی داشته باشد تا همه را جذب کند. یعنی از فرهنگ به عنوان یک سلاح قوی و موثر استفاده میکند. ولی وقتی شما به عملکرد مدیران فرهنگی ما خصوصا در تلویزیون نگاه میکنید، میبینید که فرهنگ برای آنها یک سرگرمی است. مثل این میماند که کشوری با تمام قوا دارد به خاک ما حمله میکند و ما به جای اینکه به مردم اعلام خطر کنیم و همه را برای مقابله آماده و بسیج کنیم برای آنها پارک آبی درست کنیم و یا بگوییم بیایید برایتان جشن تولد بگیریم! ابزار فرهنگی و به طور کلی عرصه فرهنگ و هنری برای ما شده وسیلهای که همه را سرگرم کنیم، تفاوت نگاه ما با آنها در اینجا مشخص می شود.
«فرهنگ» در معنای درستش، هزینهبر نیست، اقتصادزا است
*تسنیم: فکر میکنید دلیل این معضل چیست؟ چرا در کشور غربی با اینکه پراکندگی اعتقادی بیشتری وجود دارد، آنها به یک همنظری و وحدت رویه در خصوص فرهنگ رسیدهاند ولی ما هنوز در این حوزه همافزایی نداریم؟
اولا در تفکر غرب ولایت با شیطان است و آنها هم این محوریت را پذیرفتهاند و در انجام کارهایشان اتفاقا خیلی هم ولایتمدار هستند . در ضمن در کشور ما تعاریف متفاوتی از فرهنگ وجود دارد. تعریفی که آقا میفرمایند تعریفی اقتصادزا است و میتواند بستر حرکت و رشد اقتصاد و سیاست را هم به همراه داشته باشد، از سوی دیگر به سوی کمال انسانی و اخلاقی و الهی فرامیخواند. از آنجایی که فرهنگ را در حد هوای تنفسی میخواند نقشی اساسی و ضروری پیدا میکند و میتواند اتمسفری برای پرواز انسانها باشد.
اما وقتی بیاییم این اتمسفر را حقیر کنیم، میرسیم به تعریفی که مدیران فرهنگی ما از فرهنگ دارند. تلقیای که نه تنها اقتصادزا نیست، بلکه هزینهخور و هزینهبر است. درست هم میگویند: فرهنگ، هزینهبر است، چون نمیفهمند چطور باید از آن استفاده کنند!
شما در نظر بگیرید که بعد از انقلاب وزارت فرهنگ و ارشاد ما به عنوان یک پایگاه اساسی برای فرهنگ، عموما در تمام دورانها حالت تدافعی عمل کرده است. یعنی میتوان گفت از جنگ تحمیلی به این طرف تقریبا در همه دورهها همینطور بوده. دلیلش این است که مدیر فرهنگی ما هنوز نمیداند چه باید بکند، چون هنوز تعریفی از کار فرهنگی ندارد.
رفتار سازمانها و مدیران فرهنگی ما عموما «عکسالعلمی» و «تدافعی» است
*تسنیم: خود هنرمندان چطور؟
ببینید بسیاری از هنرمندان هستند که حرف برای گفتن دارند، اما جالب است که بیشتر وقتِ وزارت ارشاد در این سالها صرفِ ساکت کردن هنرمندان شده است! خودشان حرفی برای هنرمندان ندارد، و وقتی هم هنرمندانی حرف برای گفتن داشته باشند، وزارت فرهنگ و ارشاد ما با آنها چالش میکنند و اساسا بخش اعظمی از زمان خود را در حال چالش با هنرمندان هستند. یعنی به ندرت پیش میآید که در حال ساختن چیزی یا تدوین برنامهای منظم و یا انجام کاری ایجابی باشیم. در واقع رفتار فرهنگی ما کاملا رفتاری «عکسالعملی» و «واکنشی» است، نه اینکه کنش یا عملی را پیش از اینکه جبهه مقابل به آن ورود کند، تدبیر کنیم. چرا؟ چون در حوزه فرهنگ هنوز برنامهای وجود ندارد و ما هنوز تعریفی یا بهتر است بگویم باوری دقیق و شفافی از جایگاه انسان و غایت او و نیز فرهنگ نداریم.
در زمینه فرهنگ، آثار «نظری» زیاد داریم، نتیجه عملی نه!
*تسنیم: فعالان حوزه فرهنگ در کشور اگر حرفهای شما را بخوانند، احتمالا میگویند کارهای زیادی در حوزه فرهنگ انجام گرفته، کلی برنامهریزی شده، نهادهای مختلفی با اهداف آماری و پژوهشی مشغول به کار هستند و اسناد فرهنگی زیادی تصویب شده و ... . دقیقا منظور شما از اینکه تعریفی از فرهنگ وجود ندارد چیست؟
وقتی میگویم در حال حاضر ما تعریفی از فرهنگ نداریم، یا برنامهریزی و فعالیت فرهنگی خاصی نداریم به این معنا نیست که مطالبی درباره فرهنگ نداریم! بله هزاران کتاب و مقاله و جزوه و... داریم، اما منظور این است که چیزی در جامعه دیده نمیشود. آنهایی که اهل بازی با کلماتند نباید ما را متهم به سیاه نمایی کنند. بحث این است که ما سرمایهها و داشتههای بسیاری در حوزه فرهنگ داریم، اما وقتی به جامعه نگاه میکنیم، میبینیم اثری از این داشتهها در رفتار ما و اجتماعمان وجود ندارد. بیلبوردهای ما حاکی از دنیاپرستی است، تلویزیون ما حاکی از غفلت است. اینها را نمیتوان انکار کرد، این اتفاقات در جامعه و رسانه ما افتاده، و هر چقدر هم بگوییم نه چنین چیزی نیست، کاری از پیش نمیبریم.
آنقدر که قرعهکشی و اتکا به شانس را تبلیغ میکنیم، اتکا به خدا مطرح نمیشود
در جامعهای که ما امروز در آن زندگی میکنیم، آنقدر که درباره بلیط بختآزمایی و قرعهکشی و اتکا به شانس تبلیغ میشود، درباره اتکا به خدا تبلیغ نمیشود. البته در حدی نیستیم که بگویم اینها درست است یا غلط و اساسا کارم این نیست، اما به عنوان یک هنرمند اینها را میبینم و لمس میکنم و میگویم آقای متفکر اگر از میخواهید محصول فرهنگی درستی ارائه دهم، فیلم خوب بسازم، تابلوی خوبی بکشم، باید بدانید که من در این فضا نفس میکشم و اثر خلق میکنم. اگر هوای تنفسم مسموم باشد، آثارم مسموم خواهد بود.
پس نیایید بگویید چرا سینما به این سمت رفت؟ سینمای ما در این هوا نفس کشیده و نتیجهاش این شده است. البته درست است که گاهی هم سینما جلو جلو خود را به فضای مسموم کشانده است، ولی عموم سینماگران ما در این هوا نفس کشیدهاند و هر چه که خلق شده، زاییده فضایی است که متفکرو به دنبال او سیاستمدار برای آنها فراهم کردهاند. آثار هنری که میبینید، زاییده فضایی است که فیلسوفان فرهنگی ما برای ما ایجاد کردهاند و این خیلی زشت است که وقتی امسال آقا از فرهنگ صحبت میکند تمام کسانی که متصدی فرهنگ بودند میآیند پشت تلویزیون و قیافه حق به جانب میگیرند و میگویند «آقا راست میگوید، فرهنگ ما کجاست؟» این رفتارهای مسئولان فرهنگی برایم بسیار دردناک است. هیچکسی هم از خودش نمیپرسد که این فرهنگ را چه کسی باید ایجاد میکرد؟ بعد همه برای اینکه همدیگر را بیگناه جلوه بدهند، تقصیر را گردن هنرمند میاندازند، این اصلا منصفانه نیست.
*تسنیم: آقای قدیریان شما در یکی از سخنرانیهایتان در آغاز سال به این نکته اشاره کردید که خیلی دردناک است که بعد از 35 سال از انقلاب مقام معظم رهبری باید بیایند و از اوضاع فرهنگ گلایه کنند. خودتان فکر میکنید چرا ایشان بعد از 35 سال امسال را سال فرهنگ نامیدند و درباره مسائل فرهنگی هشدار دادند؟
البته ایشان همواره دغدغه فرهنگی داشتهاند ولی اینکه در سالهای اخیر و بویژه امسال آقا اینقدر بر روی مسائل فرهنگی تاکید میکنند به این دلیل است که فضای تنفسی که ما امروز داریم، از فضای تنفسی که در زمان امام وجود داشت، فاصله گرفته است و تا زمانی که این مسئله حل نشود و فضای تنفسی ما پاک نشود، همچنان مشکلات فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و... خواهیم داشت.
رهبری سرنخ را میدهند، قرار نیست فرهنگسازی را هم ایشان انجام دهند!
*تسنیم: فارغ از همه بحثهای فلسفی درباره تاریخ، فکر میکنید این فاصله چرا ایجاد شده است؟
به هزار و یک دلیل این اتفاق افتاده است که بررسی آن هم کار من نیست. همینقدر میدانم که آن غایتی که برای انسان تعریف میکنیم، فضای فرهنگی ما را شکل میدهد. اگر شما بگویید که انسان آمده تا در این دنیا چند روزی در رفاه زندگی کند، این یک نوع فرهنگ را ایجاب میکند، ولی وقتی غایت شما فراتر از دنیا باشد فرهنگی متفاوت را ایجاب میکند.
ببینید امام تلاش کرد نگاه کلان خود از آینده بشر را برای ما جا بیندازد و ما را به مسیری فراتر از زندگی دنیایی هدایت کند، مقام معظم رهبری هم همین نگاه را دارند ولی همه کارها را که رهبری نمیتوانند انجام دهند، او سرنخ و کلیدواژهها را به ما میدهند.
چند روز پیش وصیتنامه امام(ره) را مرور میکردم، دیدم در یکی از بندها، ایشان چیزی نزدیک به این مضمون میفرمایند که از مردم تقاضا میکنم ایراد گرفتن و توقعهایشان را کم کنند، و به دولتها فشار نیاورند و اجازه دهند که آنها تلاش کنند تا انقلاب را صادر کنند، زیرا ما باید بیداری اسلامی را در منطقه و بعد در جهان ایجاد کنیم. این دورنمایی بود که امام ترسیم کرده بودند و معتقد بودند که بیداری اسلامی انقلاب دوم ما است. اما سوال اینجاست که چرا باید بعد از گذشت 30 سال بیداری اسلامی اتفاق بیفتد؟ اگر ما از همان روزهای نخست که امام به این بیداری و صدور انقلاب اشاره کردند، خودمان را آماده و سازماندهی میکردیم بیداری اسلامی خیلی زودتر از اینها اتفاق میافتاد.
دورنمای فکری امام(ره) جهانی است، چون منشا این ساختار الهی است؛ از این منظر این جهان یک خدا دارد و باید یک حکومت الهی در آن برقرار شود. به قول خود امام(ره) همه پیامبران برای برپایی حکومت آمدهاند تا حق خدا در جهان ادا شود. امام راحل بر این مبنا حرکت خود را آغاز کرد، جنس کلام ایشان و مختصات آرمانهایشان در محدوده ایران و رفاه ایرانیان نبود، ایشان در پی حکومت جهانی بر مبنای عدالت الهی بودند، به دنبال اتصال انقلاب اسلامی به انقلاب عظیم آقا امام زمان(عج) بودند، طبیعتا فرهنگ و جهانبینی چنین حرکتی با فرهنگ و اندیشه حرکتهای دیگر اجتماعی و سیاسی فرق دارد. معیارهای آن با معیارهای دیگر تمدنها تفاوت دارد. همچنین متاسفانه باید بگوییم که حتی با چیزی که ما امروز در جامعهمان و میان مسئولان فرهنگیمان میبینیم فرق دارد.
*تسنیم: در همین رابطه یکی از مباحثی که مقام معظم رهبری مطرح کردند، بحث «رخنه فرهنگی» بود که به نظر من ابعاد گوناگونی دارد. شما فکر میکنید این رخنه دقیقا چیست؟
پیش از جواب دادن به این سوال لازم است نکتهای را بگویم. خداوند واقعا رحمتش را شامل حال ما کرده و هر چه میگذرد ما بیشتر به این رحمت الهی واقف میشویم و حتی کسانی هم که داعیه مخالفت دارند به این نتیجه میرسند که ما رهبری بصیر داریم که حقیقتا خیلی خوب میبیند و رصد میکند، بویژه در بحثهای فرهنگی. اما نکتهای وجود دارد: اینکه ایشان قرار نیست موجساز فرهنگی هم باشند، یعنی ایشان کلید واژهها را میدهند، و این ما هستیم که باید آن را بسط داده و با آنها موجسازی و گفتمانسازی کنیم.
ببینید شما برای اینکه یک مقاله بنویسید، اول باید کلیدواژه را بگیرید و بعد آن را بسط دهید، کار ما هم در حوزه فرهنگ همینطور است. این خیلی مهم است که کلیدواژهها را از چه کسی دریافت میکنید؟ کلیدواژهها را باید از امینترین، دلسوزترین و هوشمندترین فردی که سراغ داریم بگیریم. خدا چنین فردی را به ما ارزانی کرده و خدا کند که بتوانیم قدر بدانیم. قدر دانستن این رحمت هم، همین است که ما کلید واژههای رهبر را استخراج کنیم و بسترهای تحقق آنها را فراهم کنیم.
بنابراین ایشان کلید واژه را به ما میگویند، اما قرار نیست همیشه ما را هل بدهند. ما باید خودمان راه رفتن را یاد بگیریم. اساسا کار تربیتی بویژه تربیت دینی همینطور است، یعنی مثلا برای حرکت دادن ما، صحنهای ایجاد میکنند ولی راه را خودمان باید طی کنیم. رهبری هم روش یک معلم را دارد، شما اگر به کلمات رهبری توجه کنید هر کلمه ایشان جای فرهنگسازی دارد. اما اینکه فرهنگسازی نمیشود و ما از کنار آنها رد میشویم ضررش به خودمان میرسد. به همین خاطر است که بسیاری از ماها از تفکر ایشان فاصله گرفتهایم. مثلا در نظر بگیرید که ایشان چند وقت پیش فرموده بودند «من دیپلمات نیستم، انقلابیام»، این برای ما یک کلیدواژه مهم است. اگر این را بفهمم میتوانم به اندازه یک دنیا حرف از آن بیرون بکشم. این عبارت خیلی بزرگ است و جایگاه خیلی چیزها را مشخص میکند.
مبنای انقلابمان «فرهنگ» بوده، مبنای عقبماندگی کنونیمان هم «فرهنگ» است!
همین بیتوجهی و فاصله گرفتن از مسائل اساسی و بنیادی درفرهنگ بزرگترین رخنهها را ایجاد میکند. اما از طرف دیگر واقعیت این است که اگر ما از فرهنگ حرف میزنیم باید جایگاه خودمان را بشناسیم، ببینیم که هستیم؛ هر کسی یا هر تمدنی باید حرف خودش را بزند. متفکرین ما وقتی درباره انقلاب صحبت میکنند، این عبارت را بارها تکرار میکنند که انقلاب ما حرکتی فرهنگی بوده است و ما حرفهای جدیدی داریم. ما میپرسیم که حرف جدید شما چیست؟ اما آنها همان حرفهایی را که فلاسفه غرب در طول تاریخ گفتهاند را تحویل ما میدهند. نتیجه چنین بحثهایی این است که ما به عنوان کشوری که مبنا انقلابش، آرمانهای فرهنگی بوده است، هنوز بزرگترین وجه عقب ماندگیمان، عقبماندگی در حوزه فرهنگ است.
*تسنیم: اگر درست فهمیده باشم، از نظر شما بخشی از رخنه فرهنگی هم به دلیل رجوع غلط ما به برخی از منابع است که ما را از راه و هدف اصلی¬مان که خاص و ویژه خودمان است، دور میکند؟ درست است؟
بله. ببینید مثلا گفته میشود که در آفریقا معادن عظیم طلا و نقره وجود دارد، اما مردمش دارند در فقر و گرسنگی میمیرند. این تصور برایم بسیار سخت است، مگر چنین چیزی امکان دارد؟ حالا شما همین مثال را نسبت به کشور خودمان در نظر بگیرید! ما به حق مدعی هستیم که دارنده بزرگترین سرمایه فرهنگی عالم هستیم. ما دارنده بزرگترین معجزه عالم، یعنی «قرآن» هستیم، کتابی که بزرگترین کتاب هستی است. از سوی دیگر اهل بیت(ع) و روایت و احادیث آنها را داریم، بزرگترین معلمان عالم که کلامشان سراسر نور و معرفت است. همه اینها در اختیار ما است و چنین منابع عظیمی را داریم، چرا با چنین سرمایههایی باید با مشکلات فرهنگی مواجه باشیم؟ واقعا این را نمیفهمم. درست همانگونه که نمیفهمم چرا آن آفریقایی که روی منابع عظیم طلا و نقره نشسته است، غذا برای خوردن ندارد؟!
از دو حال خارج نیست، یا ما چنین منابع و معادنی نداریم و فکر میکنیم داریم! که البته اینطور نیست؛ ما باور داریم قرآن و اهل بیت(ع) حقاند و بالاترین معارف را به ما عرضه کرده اند. یا اینکه ما نمیتوانیم از این معارف استفاده کنیم. یعنی گیر ما جای دیگر است، ما این معدن را داریم، اما آنها را نمیشکافیم و نمیتوانیم از آنها استخراج کنیم. شما به یاد بیارید که ما مقداری از این گوهر قرآن و اهل بیت(ع) را در بحث فقه استخراج کردیم و به کار گرفتیم، چه شکوفاییهایی در این رشته ایجاد شد؟ تا حدی که میتوان ادعا کرد که هیچ دین و آیینی به اندازه شیعه، فقه قوی و منسجم ندارد. اما چرا در دیگر حوزههای معرفتی و به طور کلی در بحث فرهنگی لنگ میزنیم؟
نظرات شما عزیزان: