یک جمعه دیگر از راه رسید و نیامدی ثانیهها دیگر توان راه رفتن ندارند، جادهها در حسرت نیامدنت محو شدهاند، شمعدانیها در زیر شعلههای آفتاب سوزان به انتظار تو نشستهاند، دلها بیقرار و چشمها منتظرند.
غروب جمعه از شدت شرم خودش را در ظلمت فرو برده و زمان در زمین حبس شده است و در تب و تاب انتظار تو میسوزد و آسمان از بیقراری آرام آرام اشک میریزد، اما تو نیامدی.
آقا میآیی اما نمیدانم چه زمان، ای کاش میدانستم از کدام جاده میآیی تا آن را برایت آب و جارو کنم، ای کاش میدانستم از کدام جاده میآِیی تا شقایقها را فرش قدوم مبارکت کنم، اما میدانم روزی از فراسوی زمان خواهی آمد و دل سوختگان منتظر را به وجد خواهی آورد.
عاشقان همیشه منتظرت اشک را به دامان انتظار میچکانند و منتظر روزی هستند که از مغرب طلوع میکنی و با شمشیر ذوالفقار غم و اندوه را از چهرهها میزدایی و از آن زندهام که میدانم، روزی خواهی آمد و غبار بیحوصلگی را از دلها بیرون خواهی کرد.
اما امروز روز میلاد توست...
ای آرزوی دل عاشقان آمدی و با میلاد تو بود که خورشید در نقابی از شرم فرو رفت و دریا به احترامت خاموش ماند و سروها به احترام تو قیام کردند.
آمدی با آمدنت فرشتگان را به طواف خود فراخواندی و غم ناپدید شد و قلب آسمان به طپش افتاد، اشک شادی در چشمان یازدهمین اختر آسمان امامت و ولایت و مادرت نرجس خاتون موج میزد و آسمان خانهشان ستاره باران شد.
ای یگانه منجی عالم بشریت میلادت مبارک و ظهورت نزدیک باد.
نظرات شما عزیزان: