سال 51 یعنی حدود سه سال پس از ازدواج مان، در سفری که برای افغانستان رفتیم، در آنجا وقتی جمع بودیم، خطاب بهدوستانش گفت: "همسر من اسم اصلی و کار مرا نمیداند." رو کرد به من و گفت: "اسم اصلی من سیدعلی اندرزگوست..."
بدو ادامه مطلب بدو ....
سال 51 یعنی حدود سه سال پس از ازدواج مان، در سفری که برای افغانستان رفتیم، در آنجا وقتی جمع بودیم، خطاب بهدوستانش گفت: "همسر من اسم اصلی و کار مرا نمیداند." رو کرد به من و گفت: "اسم اصلی من سیدعلی اندرزگوست..."
بدو ادامه مطلب بدو ....
خبرگزاری تسنیم: «همه سیزده سالگیام» عنوان خاطرات مهدی طحانیان، کوچکترین سرباز امام(ره) در اسارتگاههای عراق بهقلم گلستان جعفریان منتشر میشود. انتشار این اثر را سوره مهر بهعهده دارد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «همه سیزده سالگیام» عنوان خاطرات مهدی طحانیان از روزهای جنگ و اسارت است که بهقلم گلستان جعفریان، نویسنده، نوشته و برای انتشار به سوره مهر تحویل داده شده است. این اثر دربردارنده خاطرات کوچکترین سرباز امام(ره) در اسارتگاههای عراق است؛, روزهایی که مقاومت بسیاری از سربازان ایرانی، زندانبانان را به زانو درآورد.
بهگفته نویسنده این کتاب، پرداختن به خاطرات طحانیان در قالب فعلی کتاب «همه سیزه سالگیام» تلاشی است برای چگونگی و چرایی حضور دانشآموزان در جبهههای جنگ. جعفریان تلاش دارد تا خاطرات طحانیان را از زوایه جدیدی روایت کند.
یک موشک که از غزه به سمت شهرک «سدروت» در سرزمینهای اشغالی شلیک شده بود، پس از برخورد به یک کارخانه موجب آتشسوزی در این واحد صنعتی شد.
به گزارش دلاور به نقل ازخبرگزاری فارس به نقل از پایگاه صهیونیستی یدیعوت آحارونوت، پس از برخورد یک موشک به ناحیه صنعتی «سدروت» در سرزمینهای اشغالی، یک کارخانه در این منطقه به آتش کشیده شد.
در گفتوگو با فارس عنوان شد
مدیر تولید فیلم سینمایی «ابراهیم در آتش» به کارگردانی سیدرضا میرکریمی از موافقت خانواده شهید همت با کلیات فیلمنامه و آغاز پیشتولید سبک کار از اواسط ماه مبارک رمضان خبر داد.
.......

در خاطره ای از شهید مهدی باکری آمده است:
روزی در کنار یکی از خاکریزها با فرماندهان محور مشغول برنامه ریزی بوده است، که ناگهان صدای فریاد" یا حسین" یک بسیجی، همه نگاه ها را به سمت خاکریز می کشاند.
چند لحظه بعد، دو نفر آن بسیجی را با برانکارد می آورند، در حالی که گلوله ای به دست راست و تیری به نرمه گوشش اصابت کرده است و از آن خون می آید.
بسیجی نگاهش در نگاه آقا مهدی گره می خورد و با احترام می خندد. آقا مهدی هم به طرف او دست تکان می دهد تا برانکارد از آنجا دور شود.
ناگهان آقا مهدی با ناراحتی- به فرماندهان- می گوید:شما خودتان را مسئول می دانید؟
کسی چیزی نمی گوید.
آقا مهدی ادامه می دهد: مسئولیم، همه ما مسئولیم در برابر جان این بسیجی ها- اشاره به خاکریز- این خاکریز، آتش خور خوبی برای توپ های دشمن است. من به بچه های مهندسی اعتماد داشته ام و دارم، ولی الان می بینم که خاک به اندازه کافی ریخته نشده است. شما چه فرماندهانی هستید که به این مسائل توجه ندارد؟
یکی از فرماندهان می گوید: آقا مهدی! تا حد لازم خاک ریخته اند، زیادتر از این، هم وقت گیر است و هم هزینه بیشتری در بردارد.
آقا مهدی با تندی می گوید: اگر برای تکمیل شدن یک سنگر متحمل یک میلیون تومان هزینه هم بشویم، یک موی بسیجی ما، صد برابرش ارزش دارد؛ اگر نقص در ساختمان سنگر باعث صدمه دیدن یک رزمنده، حتی به اندازه ای که از دماغش خون بیاید، بشود، چه کسی در قیامت جواب می دهد؟
همه فرماندهان سکوت می کنند و آقا مهدی می گوید: حالا می توانید بروید! در امان خدا!
وقتی همه رفتند، آقا مهدی بی سیم را بر می دارد و با قرارگاه تماس می گیرد و با صدای محکمی می گوید: محسن جان تو از امروز موظفی به تدارکات فشار بیاوری و پیگیری کنی که از این به بعد یک روز در میان به بچه های خط میوه تازه یا کمپوت بدهند. اگر تدارکات لشکر نمی تواند تامین کند از بازار بخرند، من به عهده می گیرم.
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده